نوشته شده توسط : كريم شريفي

داستان کوتاه مسابقه دوی قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند.
از بین جمعیت جمله هایی این چنینی شنیده می شد: «اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.» یا «هیچ شانسی برای موفقیت شان نیست. برج خیلی بلنده!» قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند به جز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد: «خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی‌شه!» و تعداد بیشتری از قورباغه‌ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف.
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغه ای بود که به نوک برج رسید!

بقیه قورباغه‌ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟ مشخص شد که برنده مسابقه ناشنوا بوده!

منبع: عصر ایران


ممنون از همه کسانی که تشکر میکنند.



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 3 خرداد 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
داستان ضرب المثل مشک آن است که خود ببوید،نه آنکه عطار بگوید

رفتار هرکس باید معرف و بیانگر فضایل و منزلت او باشد نه اینکه دیگران از او تعریف کنند. هر چیز باید خودش خاصیت خود را نشان دهد. با تعریف کردن و گفتن این که چنین است و چنان است، نمی توان به خصوصیات و ویژگی های چیزی اضافه کرد. این مَثَل در تأکید این مطلب به کار می رود. توضیح
مشک ماده معطری است که در کیسه ای کوچک و زیر شکم آهوی نر قرار دارد. مشک تازه، ماده ای روغنی، معطر و قهوه ای رنگ است. خشک شده آن سخت و شکننده و رنگش قهوه ای تیره مایل به سیاه می شود و بوی تندی دارد. از مشک در ساخت عطر ، خوشبو کردن بعضی نوشیدنی ها استفاده می شود. این ماده به دو صورت در بازار فروخته می شود؛ یکی اینکه مشک و کیسه آن را پس از شکار آهو از زیرپوستش خارج می کنند و با همان کیسه می فروشند. دیگر اینکه مشک را از کیسه بیرون می آورند و می فروشند. معمولاً مشکی که به طریق اول فروخته شود، مرغوب تر است و قیمت گران تری نیز دارد؛ چون اگر مشک از کیسه خارج شده باشد، احتمال دارد مواد دیگری به آن اضافه شود و خالص نباشد.
منبع:tebyan.net



:: موضوعات مرتبط: دانستني ها , جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
داستان ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.

كسي كه بلايي بر سرش آمده و تجربه تلخي از چيزي دارد ، در آن مورد بدگمان و محتاط تر می شود .
بعضی حوادث یا خاطرات تلخ ، چنان تاثیری در روح انسان می گذارد که حتی با گذشت زمان نیز فراموش نمی شود. شرایطی که به موجب یاد آوردن آن خاطره یا حادثه شود، می تواند در رفتار و عمل شخص تاثیر بگذارد. در چنین مواردی از این ضرب المثل استفاده می شود. خانه ای را موش برداشته بود . گربه ای متوجه ی موضوع شد ، به آنجا رفت و تا می توانست از آنها خورد . کشتار بی رحمانه ی گربه ، موشها را به وحشت انداخت و همگی از ترس به سوراخهایشان پناه بردند .
وقتی گربه متوجه پنهان شدن موشها شد به فکر افتاد تا به ترفند و نیرنگ آنها را از سوراخهایشان بیرون بکشد. از این رو بالای دیواری رفت ،خود را به میخی آویخت و خود را به مردن زد . اما موشی که مخفیانه گربه را پاییده و متوجه ی نیرنگ او شده بود، به او گفت :" این کار تو بی فایده است . من حتی از مرده ی تو هم فاصله می گیرم."
منبع:zemzemey6m.blogfa.com



:: موضوعات مرتبط: دانستني ها , جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 516
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 25 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

داستان کوتاه طنز: هنر نزد ایرانیان است و بس

ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮﺵ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﺸﻪ !
ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ پنج ﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﯼ ﻭ
ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﺵ ﭘﺎﺳﺦ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﻣﻮﻥ ﺑﺸﯽ!!
ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯿﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯿﻦ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ
ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﺍﻭﻧﺎﻫﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﻻ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ !
1 : ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ: ﻣﻦ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩﻡ؟
ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ :ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻮﻥ !!
ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻌﺪﯼ !
2 : ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﯽ ﺍﺳﺖ؟
ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ:ﻧﯿﻮﻣﻦ ﺷﺎﭖ ﮐﯽ ﺣﺮﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟؟
ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ 4 ﺟﻮﻻﯼ !!
ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ !
3 : ﺍﻣﺴﺎﻝ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩ؟
ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ: ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻩ؟
ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﺗﻮﮔﻮﺭ !!
ﻃﺮﻑ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﻭ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﻩ !
:4 ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩ؟
ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ : ﺍﺯ ﭼﯿﻪ ﺟﻮﺭﺍﺑﺎﯼ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﺑﺪﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻮﺵ !
هنر نزد ایرانیان است و بس منبع: mazzeparan.blogfa.com



:: موضوعات مرتبط: دانستني ها , جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , جکهای روز مره و طنز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 849
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

در قدیم الایام :

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.

دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.

در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:

ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:

ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.

نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...

قدری پایین تر آمد.

وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:

ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟

آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.

وقتی كمی پایین تر آمد گفت:

بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:

چه كشكی چه پشمی؟

ما از هول خودمان یك غلطی كردیم

غلط زیادی كه جریمه ندارد.

منبع: كتاب كوچه؛ احمد شاملو



:: موضوعات مرتبط: دانستني ها , جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

دنیای ضرب المثل

داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌اش خوبه، الا دوست

مورد استفاده:
این ضرب المثل برای هوشیار كردن افراد، در مورد حفظ روابط و دوستی‌های قدیمی به كار می‌رود.
روزی روزگاری، دو دوست قدیمی كه سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمك یكدیگر را خورده بودند شروع به كار معامله و دادوستد كردند. این دوستان هرچند وقت یكبار با یكدیگر معامله می‌كردند و از آنجایی كه هر معامله‌ای امكان دارد سودده یا زیان ده باشد، در یكی از این معامله‌ها متضرر شدند و هریك از آنها دیگری را در این زیان مقصر می‌دانستند و این خود باعث اختلاف و سوءتفاهم بین آنها شد. آنها دیگر مثل گذشته با هم دوست نبودند و كمتر یكدیگر را می‌دیدند و كمتر از پیش از حال یكدیگر خبردار می‌شدند. گاه پیش می‌آمد كه دلشان برای گذشته و دوره‌ای كه با یكدیگر خوب و صمیمی بودند تنگ می‌شد ولی غرورشان اجازه نمی‌داد، اختلافشان را بر سر این معامله كنار بگذارند و به دیدار یكدیگر بروند.
بالاخره یك روز یكی از این دوستان تصمیم گرفت تا غرورش را زیر پا بگذارد و با دوستش صحبت كند تا اختلافشان را برای همیشه كنار بگذارند و مثل قبل با هم رفتار كنند و یا اینكه برای همیشه با هم قطع رابطه كنند. مرد تاجر با این قصد شاگردش را فرستاد تا به سراغ دوستش برود و از او دعوت كند، برای اینكه مشكلشان را حل كنند و به در دكّان او بیاید.
مرد دومی وقتی شاگرد دوستش را دید كه از او می‌خواهد تا به دكان استادش برود، بلند شد و دفتر حساب و كتابش را جمع كرد تا اگر دوستش سندی در محكومیت او رو كرد، او هم از سندها و مداركش استفاده كند. و همین كار را هم كرد، او از همان ابتدای ورودش جروبحث را شروع كرد. اولی سعی می‌كرد دومی را متهم كند و دومی می‌خواست اولی را متهم كند تا اینكه سروصدایشان بالا گرفت.
دكانداران دیگر بازار كه صدای آنها را شنیدند در مغازه مرد می‌آمدند ولی وقتی می‌دیدند مرد صاحب مغازه با دوست صمیمی‌اش جروبحث می‌كند بدون اینكه حرفی بزنند برمی‌گشتند. چون می‌دانستند كه دوستان صمیمی مثل این دو نفر به این سادگی‌ها با هم دشمن نمی‌شوند و پا در میانی آنها ممكن است فقط اوضاع را خراب‌تر كند. آنها منتظر ماندند تا این دو دوست از دوستی و محبت با یكدیگر صحبت كنند و جروبحثشان تمام شود. ولی هرچه منتظر ماندند دیدند فقط صدای آنها بالاتر می‌رود تا اینكه شاگرد دوست اولی فكری به ذهنش رسید. او دو تا چای ریخت و در سینی گذاشت و به آنها نزدیك شد. اول به دوستی كه میهمان بود تعارف كرد و بعد سینی چای را به طرف ارباب خود گرفت او هم چای را برداشت ولی آنها آنقدر عصبانی بودند كه اصلاً انگار نه انگار به دعوای خود ادامه دادند.
شاگرد در یك لحظه كه میان این دو دوست سكوت برقرار شد از فرصت استفاده كرد و رو به دوست میهمان گفت: نوش جانتون، چای دارچین كه شما همیشه دوست داشتید. دو دوست كه تازه متوجه چای شده بودند، نگاهی به هم انداختند و لبخند زدند.
صاحب مغازه نگاهی به استكان چای انداخت و رو به دوستش گفت: ما تا حالا چند تا از این چایی‌ها با هم خوردیم؟
دوستش سری تكان داد و لبخندزنان گفت: هزار تا نمی‌دونم شایدم بیشتر!
صاحب دكان گفت: راستی ما اگر پول این چایی‌ها را كه با هم خوردیم را جمع بزنیم از سود هر دوی ما در این معامله بیشتر می‌شود. اصلاً این معامله جدا از ضرر و زیان و یا سودش اصلاً ارزش دارد سابقه‌ی این همه سال دوستی را زیر پا بگذاریم.
حرف صاحب مغازه دوستش را هم تحت تأثیر قرار داد، به حدی كه بلند شد و روی دوست قدیمی‌اش را بوسید و شاگرد مغازه از اینكه می‌دید نقشه‌اش به خوبی گرفت و توانست دوستی بین دو مرد تاجر مجدداً برقرار كند خیلی خوشحال بود.
منبع:rasekhoon.net


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 675
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
انواع ضرب المثل با حرف (ز)

زاغم زد و زو غم زد، پس مانده كلاغ كورم زد ! ز آب خرد، ماهي خرد خيزد --- نهنگ آن به كه از دريا گريزد !
زبان بريده بكنجي نشسته صم بكم --- به از كسي كه نباشد زبانش اندر حكم . (( سعدي )) زبان خر را خلج ميدونه !
زبان سرخ سر سبز ميدهد بر باد --- بهوش باش كه سر در سر زبان نكني . زبان خوش، مار را از سوراخ بيرون ميآورد !
زبان گوشت است بهر طرف كه بچرخاني ميچرخه !
زدي ضربتي ضربتي نوش كن !
زخم زبان از زخم شمشير بدتره !
زرد آلو را ميخورند براي هسته اش ! زرنگي زياد مايه جوانمرگيست !
زرنگي زياد فقر ميآره ! زعفران كه زياد شد بخورد خر ميدهند !
ز عشق تا بصبوري هزار فرسنگ است!((دلي كه عاشق و صابر بود مگر سنگ است؟ ))سعدي
زكوه تخم مرغ يك دانه پنبه دونه است !
زمانه ايست كه هر كس بخود گرفتار است!((تو هم در آينه حيران حسن خويشي))آصفي هروي زمستان رفت و رو سياهي به زغال موند ! زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز!
زن آبستن گل ميخوره اما گل داغستان !
زن بد را اگر در شيشه هم بكنند كار خودشو ميكنه !
زن ازغازه سرخ رو شود و مرد از غزا !
زن بلاست ، اما الهي هيچ خانه اي بي بلا نباشه ! زن تا نزائيده دلبره، وقتيكه زائيد مادره !
زن بيوه را ميوه اش ميخواهند ! زن جوان را تيري به پهلو نشيند به كه پيري ! زن سليطه سگ بي قلاده است !
زنگوله پاي تابوت !
زن و شوهر جنگ كنند، ابلهان باور كنند ! زن نجيب گرفتن آسونه، ولي نگهداريش مشكله !
زني كه جهاز نداره، اينهمه ناز نداره ! زور داري، حرفت پيشه ! زورش بخر نميرسه پالون خر را بر ميداره !
زور دار پول نميخواد، بي زور هم پول نميخواد !
ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است
زير اندزش زمين است و رواندازش آسمون !
زير دمش سست است !
زير پاي كسي پوست خربزه گذاشتن !
زير ديگ اتش است و زير آدم آدم !
زير شالش قرصه !
زيره به كرمان ميبره !
زير سرش بلنده !
زير كاسه نيم كاسه ايست .



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 556
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
داستان ضرب المثل پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش

به افراد خوش خیالی گفته می‌شود كه آرزوهای دور و درازی دارند كه غیرممكن است.
روزی روزگاری، دو مرد كه احساس می‌كردند شكارچیان ماهری هستند به قصد شكار خرس به جنگل رفتند. آنها چند روزی را در منطقه‌ای كه خرس زندگی می‌كرد گذراندند تا مخفیگاه خرس و مكان‌هایی كه می‌توانند خرس را شكار كنند را به سختی پیدا كردند.
آنها چند روز در كوهستان ماندند ولی نتوانستند خرسی شكار كنند، یكی از آنها گفت: بهتر نیست كه برگردیم و به خانه خود برویم و از شكار خرس چشم‌پوشی كنیم؟ من و تو فقط یك تفنگ داریم و این مسئله خطر كار ما را بیشتر می‌كند در ثانی ما به اندازه‌ی دو الی سه روز آب و غذا با خود آوردیم. اگر بخواهیم باز اینجا بمانیم ممكن است در اثر گرسنگی بمیریم.
دوستش حرف‌های او را قطع كرد و گفت: دیگر چنین حرفی نزنی! ما باید خرس شكار كنیم؟ مگر یادت نیست كه چقدر اطرافیان به ما گفتند از این كار صرف نظر كنید ولی ما اصرار كردیم كه ما می‌توانیم خرس شكار كنیم؟ حالا خوب گوش كن نقشه‌ای دارم! من و تو به آبادی كه در سر راهمان بود می‌رویم. آب و غذا به اندازه‌ی دو الی سه روز دیگر می‌خریم و دوباره برمی‌گردیم اینجا! دوستش خندید و گفت: خسته نباشی. خوب اینكه به ذهن من همه می‌رسید ولی با كدام پول؟ ما كه هرچه پول با خودمان داشتیم خرج كردیم! چطوری غذا بخریم؟
دوستش گفت: می‌دانم، ولی ما می‌توانیم در آن آبادی پوست خرس را پیش فروش كنیم. ممكن است كه از ما ارزانتر بخرند ولی از اینكه بدون شكار خرس به شهرمان برگردیم بهتر است.
با این تصورات دو مرد به آن آبادی رفتند و توانستند فردی را هم پیدا كنند كه راضی شد در ازاء پوست خرسی كه یكی دو روز آینده برایش می‌آورند، مقداری پول به آنها بدهد. بعد دو مرد شكارچی با خوشحالی با آن پول آب و غذا به اندازه‌ی چند روزشان خریدند و به محلّ زندگی خرس در كوهستان برگشتند.
دو مرد شكارچی این بار نزدیك رودخانه به انتظار خرس كمین كردند. حوالی ظهر بود كه خرس برای نوشیدن آب لب رودخانه آمد. شكارچی كه شجاع‌تر بود اصرار بیشتری هم برای شكار خرس داشت تفنگش را برداشت تا به خرس شلیك كند. ولی دوست ترسویش گفت: نه نه من می‌ترسم اگر تو شلیك كنی و حیوان زخمی شود چه؟ حیوان عصبانی خیلی وحشتناك است دوستش گفت: خجالت بكش مرد. ما آمده‌ایم شكار خرس حالا كه موقع شكار شده تو ترسیدی؟ بعد مگر ما پوست خرس را پیش پیش نفروختیم؟ جواب مردی كه منتظر پوست خرس هست تا برایش ببریم چه بدهیم؟ مرد شكارچی كه حرفهایش تمام شد منتظر نشد تا دوستش حرفی بزند. سریع تفنگ را برداشت و شلیك كرد و چون شكارچی خوب نشانه نگرفته بود، تیر از كنار سر خرس رد شد این اشتباه باعث شد حیوان به شدت عصبانی شود و به طرف مرد تیرانداز حركت كند. مرد شكارچی كه مرگ را در نزدیكی خود می‌دید، تنها راه چاره‌ای كه به ذهنش رسید این بود كه خودش را به مردن بزند تا شاید خرس دست از سر او بردارد.
دوستش كه به شدت ترسیده بود هر جور شده خود را بالای درختی رساند وقتی دید خرس عصبانی به طرف مرد شكارچی می‌رود و هر آن ممكن است او را بكشد از شدت ترس تمام بدنش می‌لرزید و چشمانش را بست تا صحنه‌ی كشته شدن دوستش را نبیند.
خرس در اطراف مرد شكارچی چرخید، وقتی دید او تكان نمی‌خورد، بدون اینكه توجهی به او بكند، لب رودخانه رفت آب خورد و به جنگل بازگشت.
شكارچی كه بالای درخت بود، چشمانش را باز كرد و دید دوست شكارچی‌اش خود را به مردن زده، خرس هم آب خورده و دارد به سمت جنگل می‌رود، گفت: خدا رو شكر. شانس آوردی خرس از كشتن تو پشیمان شد. شكارچی شجاع كه باورش نمی‌شد از چنین مهلكه‌ای جان سالم به در برده باشد، چشمانش را باز كرد و دید سالم است.
او بلند شد تفنگش را برداشت و خواست به شهر بازگردد، دوستش گفت: چی شده؟ انگار خرس حرفی به تو زده كه اینقدر بهت برخورده.
شكارچی گفت: بله خرس گفت: اولاً كاری كه نمی‌توانی را با فردی كه نمی‌شناسی شروع نكن، چون سرانجامی ندارد، دوماً پوست خرسی را كه شكار نكرده‌ای، نفروش. بله آقا به شهر می‌روم تا با آن مرد صحبت كنم شاید مبلغی را به جای پوست خرس قبول كند تا از زیر دین آن بنده‌ی خدا دربیایم و آن وقت به شهر خود بازگردم. منبع :rasekhoon.net



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (س)

سالها ميگذاره تا شنبه به نوروز بيفته !
سالي كه نكوست از بهارش پيداست !
سال به دوازده ماه ما مي بينيم يكدفعه هم تو ببين !
سال به سال دريغ از پارسال ! سبوي نو آب خنك دارد !
سبوي خالي را بسبوي پر مزن !
سبيلش آويزان شد !
سبيلش را بايد چرب كرد !
سپلشت آيد و زن زايد و مهمان عزيزت برسد !
سخن خود تو كجا شنيدي، اونجا كه حرف مردمو شنيدي ! سر بزرگ بلاي بزرگ داره !
سر بشكنه در كلاه، دست بشكنه در آستين !
سر بريده سخن نگويد !
سر بي صاحب ميتراشه !
سر بيگناه، پاي دار ميره اما بالاي دار نميره !
سر پيري و معركه گيري ! سر خر باش، صاحب زر باش !
سر تراشي را از سر كچل ما ميخواد ياد بگيره !
سر حليم روغن ميرود ! سر را قمي مي شكنه تاوانش را كاشي ميده !
سر را با پنبه ميبرد !
سر زلف تو نباشد سر زلف دگري ! سرش به تنش زيادي ميكنه !
سرش به كلاش ميارزه !
سرش از خودش نيست . سرش توي لاك خودشه !
سرش جنگه اما دلش تنگه !
سرش بوي قرمه سبزي ميده !
سرش توي حسابه !
سرش را پيراهن هم نميدونه !
سر قبري گريه كن كه مرده توش باشه !
سر قبرم كثافت نكن از فاتحه خواندنت گذشتم !
سر كچل را سنگي و ديوانه را دنگي !
سر كچل و عرقچين !
سركه نقد بهتر از حلواي نسيه است !
سركه نه در راه عزيزان بود --- بار گرانيست كشيدن بدوش ! (( سعدي )) سركه مفت از عسل شيرين تره !
سر گاو توي خمره گير كرده !
سر گنجشكي خورده !
سر گنده زير لحافه ! سرم را سرسري متراش اي استاد سلماني --- كه ما هم در ديار خود سري داريم و ساماني . سرم را ميشكنه نخودچي جيبم ميكنه !
سرنا را از سر گشادش ميزنه !
سرناچي كم بود يكي هم از غوغه اومد !
سري را مه درد نيمكند دستمال مبند ! سزاي گرانفروش نخريدنه !
سري كه عشق ندارد كدوي بي بار است . (( لبي كه خنده ندارد شكاف ديوار است ... ))
سسك هفت تا بچه ميآره يكيش بلبله !
سفره بي نان جله، كوزه بي آب گله ! سفره نيفتاده يك عيب داره ! سفره افتاده هزار عيب !
سفره نيفتاده ( نينداخته ) بوي مشك ميده !
سفيد سفيد صد تومن، سرخ و سفيد سيصد تومن، حالا كه رسيد به سبزه هر چي بگي ميارزه !
سقش سياه است ! سگ باش، كوچك خونه نباش !
سگ پاچه صاحبش را نميگيره !
سگ بادمش زير پاشو جارو ميكنه !
سگ، پدر نداشت سراغ حاج عموشو ميگرفت !
سگ چيه كه پشمش باشه !
سگ درحضور به از برادر دور ! سگ داد و سگ توله گرفت !
سگ در خانه صاحبش شيره !
سگ دستش نميشه داد كه اخته كنه !
سگ را كه چاق كنند هار ميشه !
سگ زرد برادر شغاله !
سگست آنكه با سگ رود در جوال !
سگ سفيد ضرر پنبه فروشه !
سگ سير دنبال كسي نميره !
سگش بهتر از خودشه ! سگ ماده در لانه، شير است !
سگ گر و قلاده زر ؟!
سگ نازي آباده، نه خودي ميشناسه نه غريبه !
سگ نمك شناس به از آدم ناسپاس !
سگي به بامي جسته گردش به ما نشسه ! سگي كه پارس كنه ، نميگيره !
سلام روستائي بي طمع نيست !
سگي كه براي خودش پشم نميكند براي ديگران كشك نخواهد كرد !
سنده را انبر دم دماغش نميشه برد !
سنگ به در بسته ميخوره !
سنگ بزرگ علامت نزدنه ! سنگ مفت، گنجشك مفت !سنگ خاله قورباغه را گرو ميكشه !
سنگ بنداز بغلت واشه !
سنگ كوچك سر بزرگ را ميشكنه !
سنگي را كه نتوان برداشت بايد بوسد و گذاشت !
سواره از پياده خبر نداره، سير از گرسنه !
سودا، به رضا، خويشي بخوشي .
سودا چنان خوشست كه يكجا كند كسي ! (( دنيا و آخرت به نگاهي فروختيم )) (( قصاب كاشاني ))
سودا گر پنير از شيشه ميخوره !
سوداي نقد بوي مشك ميده ! سوسكه از ديوار بالا ميرفت مادرش ميگفت : قربون دست و پاي بلوريت ! سوزن، همه را ميپوشونه اما خودش لخته !
سوراخ دعا را گم كرده !
سهره ( سيره ) رنگ كرده را جاي بلبل ميفروشه ! سيب مرا خوردي تا قيامت ابريشم پس بده !
سيبي كه بالا ميره تا پائين بياد هزار چرخ ميخوره !
سيب سرخ براي دست چلاق خوبه ؟!
سيبي كه سهيلش نزند رنگ ندارد ! (( تعليم معلم بكسي ننگ ندارد ))
سيلي نقد به از حلواي نسيه !



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 529
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

انواع ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا
شاهنامه آخرش خوشه !
شاه مي بخشه شيخ عليخان نمي بخشه ! شاگرد اتو گرم، سرد ميارم حرفه، گرم ميارم حرفه !
شاه خانم ميزاد، ماه خانم درد ميكشه ! شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !
شب دراز است و قلندر بيكار !
شب عيد است و يار از من چغندر پخته ميخواهد ---گمانش ميرسد من گنج قارون زير سر دارم !
شبهاي چهارشنبه هم غش ميكنه !
شپش توي جيبش سه قاب بازي ميكنه !
شتر بزرگه زحمتش هم بزرگه ! شتر خوابيده شم بلندتر از خر ايستاده است !
شتر اگر مرده هم باشد پوستش بار خره !
شتر در خواب بيند پنبه دانه --- گهي لف لف خورد گه دانه دانه !
شتر ديدي نديدي ؟!
شتر را چه به علاقه بندي ؟ شتر را گفتند : چرا گردنت كجه ؟ گفت : كجام راسته !
شتر را گفتند : چرا شاشت از پسه ؟ گفت : چه چيزم مثل همه كسه !
شتر را گفتند : چكاره اي ؟ گفت : علاقه بندم . گفتند : از دست و پنجه نرم و نازكت پيداست !
آن يكي مي گفت استر را كه هي --- از كجا مي آيي اي فرخنده پي
گفت : از حمام گرم كوي تو --- گفت : خود پيداست از زانوي تو !
شتر را گم كرده پي افسارش ميگرده !
شتر سواري دولا دولا نميشه !
شتر كه نواله ميخواد گردن دراز ميكنه ! شتر كجاش خوبه كه لبش بده ؟!
شتر گاو پلنگ !
شتر مرد و حاجي خلاص !
شتر مرغ را گفتند : بار بردار . گفت : من مرغم . گفتند : پرواز كن . گفت : من شترم !
شترها را نعل ميكردند، كك هم پايش را بلند كرد !
شراب مفت را قاضي هم ميخوره !
شريك اگر خوب بود خدا هم شريك ميگرفت !
شست پات توي چشمت نره ! شريك دزد و رفيق قافله !
شش ماهه به دنيا اومده !
شعر چرا ميگي كه توي قافيه اش بموني ؟!
شغال، پوزش بانگور نميرسه ميگه ترشه !
شغال ترسو انگور خوب نميخوره !
شغال كه از باغ قهر كنه منفعت باغبونه !
شغالي كه مرغ ميگيره بيخ گوشش زرده !
شكمت گوشت نو بالا آورده !
شكم گشنه، گوز فندقي !
شلوار نداره، بند شلوارش را مي بنده !
شمر جلودارش نميشه !
شنا بلد نيست زير آبكي هم ميره !
شنا بلد نيست زير آبكي هم ميره !
شنونده بايد عاقل باشه !
شنيدي كه زن آبستن گل ميخوره اما نميدوني چه گلي ! شوهر برود كاروانسرا، نونش بياد حرمسرا !
شوهر كردم وسمه كنم نه وصله كنم !
شوهرم شغال باشد، نونم در تغار باشد !
شير بي يال و اشكم كه ديد --- اينچنين شيري خدا هم نافريد . (( مولوي ))


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 780
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
داستان ضرب المثل هرچه می‌گویم نر است می‌گوید بدوش

مورد استفاده:
به كسی گفته می‌شود كه اصرار زیاد به كار غیرممكن دارد.
در دوره‌ای كه نادر افشار پادشاه ایران بود، حكایت‌های جالبی نقل شده است. نادرشاه مرد جنگ بود و بیشتر عمر خود را صرف لشكركشی‌های مختلف كرد و تا توانست تمام ایران را تحت فرمان خود درآورد و حتی به كشورهای همسایه‌ی خود نیز لشكركشی كرد و آنها را هم تحت اطاعت خود درآورد. از جمله هند كه آن موقع كشوری بزرگ با ذخایر فراوان طلا و نقره و انواع جواهرات و الماس بود. نادر غنایم فراوانی از این حمله‌ها جمع آوری كرد و به ایران آورد.
در یكی از جنگ‌هایی كه نادر با شورشیان داخلی ایران داشت، چون نادر جوان بود و تجربه‌ی كافی در جنگ نداشت، دشمن در منطقه‌ای كمین كرد و از پشت به سپاه او حمله كرد نادر توان دفاع از پشت سر را نداشت و غافلگیر شد. سربازانش یكی پس از دیگری با ضربات دشمن از پای درمی‌آمدند و می‌رفت تا نادر با سپاهیانش در این جنگ شكست بخورند. اما در آن حال چاره‌ای به ذهنش رسید و دستور عقب نشینی داد تا پس از آرایش دوباره سپاه با یك نقشه و طرح جدید وارد جنگ شوند.
ولی دشمن كه دید شكست سپاه نادر نزدیك است و تعداد كمی از سپاهیانش باقی مانده‌اند اجازه عقب نشینی به آنها نداد. هركس می‌خواست از میدان جنگ عقب نشینی كند را دنبال می‌كرد یا اینكه با ضربه‌ای او را از پای درمی‌آوردند.
در این میان نادرشاه به كمك عده‌ای از نزدیكانش توانست به سمت بیابان فرار كند. نادر آنقدر دوید تا مطمئن شد كسی او را دنبال نمی‌كند و به حدی دور شده كه به راحتی نمی‌توانند او را پیدا كنند. كم كم تشنگی و گرسنگی باعث ضعف او می‌شد كه از دور روستای كوچكی را دید. جان دوباره‌ای گرفت به امید نجات یافتن از این شرایط به هر نحوی كه بود خود را به آن روستا رساند.
نادر به اولین خانه‌ای كه رسید در زد. پیرزنی در را باز كرد و وقتی او را ضعیف و ناتوان دید به خانه‌اش راه داد. نادر همان وسط اتاق افتاد. دیگر توان حركت نداشت. به سختی شروع به حرف زدن كرد و گفت: پیرزن! من نادرشاه، پادشاه ایران هستم هرچه در خانه برای خوردن و آشامیدن داری برایم بیاور.
پیرزن كه اصلاً او را نمی‌شناخت با بی‌تفاوتی گفت: هركسی می‌خواهی باشی، باش! تو میهمان من هستی و من در حد توانم از میهمانم پذیرایی می‌كنم. نادر گفت: هرچه تو می‌گویی. من گرسنه و تشنه‌ام چیزی برای من بیار. پیرزن گفت: حالا غذایی برای خوردن ندارم ولی آب هست برایت می‌آورم. پسر من خاركن است. بارش را امروز به شهر برده تا بفروشد و با پولش آرد بخرد تا من نان بپزم. اگر صبر كنی تا پسرم بیاید نان هم دارم و كوزه‌ی آب را جلوی نادر گذاشت.
نادر كه خیلی تشنه بود سریع ظرفی را پر از آب كرد و سر كشید. در همین حین صدای گاوی را شنید از پیرزن پرسید این مگر صدای گاو نیست؟ پیرزن گفت:‌بله. گفت: خوب برو مقداری شیر بدوش بیاور تا من بخورم.
پیرزن گفت: گاو من نر است. اگر ماده بود و شیر داشت خودم می‌دوشیدم و می‌آوردم با هم بخوریم.
نادرشاه كه بی‌نهایت خودرأی بود و حرف حساب سرش نمی‌شد، اصرار می‌كرد كه من این چیزها سرم نمی‌شود و من گرسنه‌ام برو برای من شیر گاو را بدوش و بیاور.
پیرزن گفت: حالا فهمیدم كه تو پادشاهی. حتماً به زیردستانت هم مثل من حرف ناحسابی زدی كه حالا در این بیابان گرسنه و تشنه رهایت كردند. من می‌گویم نر است، تو می‌گویی بدوش.
منبع :rasekhoon.net



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 554
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
ضرب المثلهای ایرانی ،ضرب المثل با حرف (ص)

صابونش به جامه ما خورده !
صبر كوتاه خدا سی ساله ! صد پتك زرگر، یك پتك آهنگر ! صداش صبح در میاد !
صد تا گنجشك با زاق و زوقش نیم منه !
صد تا چاقو بسازه، یكیش دسته نداره ! صد سال گدائی میكنه هنوز شب جمعه را نمیدونه !
صد تومن میدم كه بچه ام یكشب بیرون نخوابه وقتی خوابید ، چه یكشب چه هزار شب !
صد رحمت به كفن دزد اولی !
صد سر را كلاه است و صد كور را عصا !
صد من پرقو یكمشت نیست !
صد موش را یك گربه كافیه ! صد من گوشت شكار به یك چس تازی نمیارزه !
صفراش به یك لیمو می شكنه ! صد من یه غاز
صنار میگیرم سگ اخته میكنم، یه عباسی میدم غسل میكنم !
صنار جیگرك سفره قلمگار نمی خواد !



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 710
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

 

داستان ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ
مورد استفاده:
افرادی كه به خاطر نادانی هیچ نصیحتی را قبول نمی‌كنند.
روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی می‌شد مسافرانش چند شتر و اسب كرایه می‌كردند و كالایی كه قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات می‌بستند و عازم سفر می‌شدند. در بعضی از مسیرهای كوهستانی نیز گاهی عده‌ای دزد و راهزن بودند كه به این كاروان‌ها حمله می‌كردند. اموالشان را می‌دزدیدند و اگر مقاومت می‌كردند حتی صاحبین كالا را هم می‌كشتند.
مسافرین این كاروان به سلامت به یونان رسیدند و كالاهای یونانی را با كالاهای خود خریدوفروش كردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند كه در دام یك گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب كاروانیان را هم از آنها گرفتند. تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس كردند هیچ فایده‌ای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.
در میان مسافرین لقمان حكیم هم حضور داشت. لقمان گوشه‌ای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده می‌كرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حكیمی! با اینها صحبت كن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسب‌های ما را به ما بازگرداند.
لقمان گفت: با چه كسی حرف بزنم و پند دهم؟ دل این افراد از سنگ شده، اگر نصیحت و اندرز در دل این بنده‌های خدا راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و دارایی‌های مردم را غارت نمی‌كردند. حرف زدن من هیچ فایده‌ای ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ». منبع:rasekhoon.net

 



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 553
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
ضرب المثل های ایرانی , ضرب المثل

« ض »
ضرب خورده جراحه ! ضرر كار كن، كار نكردنه !
ضرر را از هر جا جلوشو بگیری منفعته ! ضرر بموقع بهتر از منفعت بیموقعه !
ضامن روزی بود روزی رسان ! « ط »
طاس اگر نیك نشیند همه كس نراد است !
طالع اگر اری برو دمر بخواب ! طبل تو خالیست !
طاووس را به نقش و نگاری كه هست خلق --- تحسین كنند و او خجل از پای زشت خویش !(( سعدی )) طشت طلا رو سرت بگیر و برو !
طبیب بیمروت، خلق را رنجور میخواهد !
طعمه هر مرغكی انجیر نیست ! طمع پیشه را رنگ و رو زرده !
طمع آرد بمردان رنگ زردی !
طمع را نباید كه چندان كنی --- كه صاحب كرم را پشیمان كنی !
طمعش از كرم مرتضی علی بیشتره ! طمع زیاد مایه جونم مرگی ( جوانمرگی ) است ! « ظ » ظالم همیشه خانه خرابه !
ظالم پای دیوارِ خودشو، میكنه ! ظاهرش چون گور كافر پر حلل --- باطنش قهر خدا عزوجل !
ظالم دست كوتاه !



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 537
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

دنیای ضرب المثل

داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌اش خوبه، الا دوست

مورد استفاده:
این ضرب المثل برای هوشیار كردن افراد، در مورد حفظ روابط و دوستی‌های قدیمی به كار می‌رود.
روزی روزگاری، دو دوست قدیمی كه سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمك یكدیگر را خورده بودند شروع به كار معامله و دادوستد كردند. این دوستان هرچند وقت یكبار با یكدیگر معامله می‌كردند و از آنجایی كه هر معامله‌ای امكان دارد سودده یا زیان ده باشد، در یكی از این معامله‌ها متضرر شدند و هریك از آنها دیگری را در این زیان مقصر می‌دانستند و این خود باعث اختلاف و سوءتفاهم بین آنها شد. آنها دیگر مثل گذشته با هم دوست نبودند و كمتر یكدیگر را می‌دیدند و كمتر از پیش از حال یكدیگر خبردار می‌شدند. گاه پیش می‌آمد كه دلشان برای گذشته و دوره‌ای كه با یكدیگر خوب و صمیمی بودند تنگ می‌شد ولی غرورشان اجازه نمی‌داد، اختلافشان را بر سر این معامله كنار بگذارند و به دیدار یكدیگر بروند.
بالاخره یك روز یكی از این دوستان تصمیم گرفت تا غرورش را زیر پا بگذارد و با دوستش صحبت كند تا اختلافشان را برای همیشه كنار بگذارند و مثل قبل با هم رفتار كنند و یا اینكه برای همیشه با هم قطع رابطه كنند. مرد تاجر با این قصد شاگردش را فرستاد تا به سراغ دوستش برود و از او دعوت كند، برای اینكه مشكلشان را حل كنند و به در دكّان او بیاید.
مرد دومی وقتی شاگرد دوستش را دید كه از او می‌خواهد تا به دكان استادش برود، بلند شد و دفتر حساب و كتابش را جمع كرد تا اگر دوستش سندی در محكومیت او رو كرد، او هم از سندها و مداركش استفاده كند. و همین كار را هم كرد، او از همان ابتدای ورودش جروبحث را شروع كرد. اولی سعی می‌كرد دومی را متهم كند و دومی می‌خواست اولی را متهم كند تا اینكه سروصدایشان بالا گرفت.
دكانداران دیگر بازار كه صدای آنها را شنیدند در مغازه مرد می‌آمدند ولی وقتی می‌دیدند مرد صاحب مغازه با دوست صمیمی‌اش جروبحث می‌كند بدون اینكه حرفی بزنند برمی‌گشتند. چون می‌دانستند كه دوستان صمیمی مثل این دو نفر به این سادگی‌ها با هم دشمن نمی‌شوند و پا در میانی آنها ممكن است فقط اوضاع را خراب‌تر كند. آنها منتظر ماندند تا این دو دوست از دوستی و محبت با یكدیگر صحبت كنند و جروبحثشان تمام شود. ولی هرچه منتظر ماندند دیدند فقط صدای آنها بالاتر می‌رود تا اینكه شاگرد دوست اولی فكری به ذهنش رسید. او دو تا چای ریخت و در سینی گذاشت و به آنها نزدیك شد. اول به دوستی كه میهمان بود تعارف كرد و بعد سینی چای را به طرف ارباب خود گرفت او هم چای را برداشت ولی آنها آنقدر عصبانی بودند كه اصلاً انگار نه انگار به دعوای خود ادامه دادند.
شاگرد در یك لحظه كه میان این دو دوست سكوت برقرار شد از فرصت استفاده كرد و رو به دوست میهمان گفت: نوش جانتون، چای دارچین كه شما همیشه دوست داشتید. دو دوست كه تازه متوجه چای شده بودند، نگاهی به هم انداختند و لبخند زدند.
صاحب مغازه نگاهی به استكان چای انداخت و رو به دوستش گفت: ما تا حالا چند تا از این چایی‌ها با هم خوردیم؟
دوستش سری تكان داد و لبخندزنان گفت: هزار تا نمی‌دونم شایدم بیشتر!
صاحب دكان گفت: راستی ما اگر پول این چایی‌ها را كه با هم خوردیم را جمع بزنیم از سود هر دوی ما در این معامله بیشتر می‌شود. اصلاً این معامله جدا از ضرر و زیان و یا سودش اصلاً ارزش دارد سابقه‌ی این همه سال دوستی را زیر پا بگذاریم.
حرف صاحب مغازه دوستش را هم تحت تأثیر قرار داد، به حدی كه بلند شد و روی دوست قدیمی‌اش را بوسید و شاگرد مغازه از اینكه می‌دید نقشه‌اش به خوبی گرفت و توانست دوستی بین دو مرد تاجر مجدداً برقرار كند خیلی خوشحال بود.
منبع:rasekhoon.net


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , داستانهای پند آموز , ,
:: بازدید از این مطلب : 669
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
تنها نشان زندگی رشد کردن است . جان هنری



صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است . تامس جفرسن


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 533
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
کسی که شهامت قبول خطر نداشته باشد در زندگی به مقصود نخواهد رسید. محمدعلی کلی



تنها کسانی تحقیر می شوند که بگذارند تحقیرشان کنند. الکس هیل


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. مثل اسکاتلندی



کاشانه ایی که جایگاه دوستان کوچه و بازار شد نوای گریه ها در سینه دارد . حکیم ارد بزرگ


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
دوست اگر در سه مورد دوستش را حمایت نکند دوست نیست:در شدت و گرفتارى او ، در غیبت وى و پس از مرگش . امام علی(ع)



هیچ کس به اندازه ابلهی که زبانش را نگه می دارد به یک مرد عاقل شباهت ندارد. سنت فرانسیس


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 612
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
اگر پرسند کیستی باید هنرهای خویش را بشماری . حکیم بزرگمهر



آنکه همراه است و یاور ، هر نفس اش بهایی بی انتها دارد . حکیم ارد بزرگ


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
آدمیان ترسو و ناکارآمد خود را در دنیایی صوفیانه قهرمان می بینند . حکیم ارد بزرگ



بعضی ها هر کجا می روند شادی آفرین می شوند وبعضی ها هر کجا چنین افرادی قدم می گذارند ، همواره دنباله روشان هستند . ماری تواین


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 530
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
حقیقتی از این سراغ ندارم که انسان می تواند با تلاش زندگی خود را متعالی سازد . تورئو



جاه طلبی شهوتی است که هرگز فرو نمی نشیند ، بلکه با لذتی که از آن فراهم می شود پیوسته مشتعل تر و جنون آمیز تر می شود . اتومی


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
افرادی هستند که نور چشمی شانس و اقبالند و هر وقت سقوط می کنند مانند گربه روی دو پا بر زمین می نشینند . کولتون



همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد . حکیم ارد بزرگ


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
اندیشه کوچک توان رسیدن به آرزوی بزرگ را ندارد . حکیم ارد بزرگ



خیر و نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند . فردریش نیچه.


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
فرزانگان سخن نمی گویند، بلکه با استعدادان سخن می گویند و تهی مغزان بگومگو می کنند. کونگ تین گان



تولد چیزی غیر از آغاز مرگ نیست . ادوارد یانک


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 931
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود . فردریش نیچه



با ارزشترین نشان اُرُد ، ایرانی بودن است . حکیم ارد بزرگ.


:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 23 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

 


 
بعضی صبح ها که از خواب پا میشی با خودت فکر میکنی ''نمیتونم از پسش بر بیام''
و بعد
تو دلت میخندی چون یاد تمام صبح هایی میوفتی که این فکر رو داشتی!
چارلز بوکفسکی
 
 
برای رفع فشارهای عصبی باید دو گام برداشت:
گام نخست اینکه برای مسائلِ جزئی، خود را ناراحت نکنید.
گام دوم اینکه بدانید همۀ مسائل، جزئی هستند.
آنتونی رابینز
 
 
مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند و برای عشق مرز ... غافل از اینکه نه آزادی در تابوت جا می گیرد و نه عشق مرز می شناسد.
" ارنستو چه گوارا "
 
   
مثل تمبر پستی باشید وقتی  به چیزی چسبیدید  
   
 تا رسیدن به مقصد آن را رها نکنید.  
     
جاش بیلینگز



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 834
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 3 مهر 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

مثل پرنده ای باش که بالای شاخه ای سست آواز می خواند .

شاخه می لرزد ولی پرنده می خواند چون ایمان دارد که پرواز را می داند .*

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی

هستند مردمانی که خیشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند
ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند

وظيفه اي را كه از همه

به شما نزديك تر است انجام دهيد

گوته

اشتباهي در كار نيست، فقط عبرت آموزي است

آن ويلسن اسكف

"... وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ‌ها می‌کند، پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلب‌اش سیاه می‌شود.
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست، اسراف محبت است..."



"... دوست داشتن از عشق برتر است.
و من هرگز خود را،
تا سطح بلند‌ترین قله‌ی عشق‌های بلند،
پایین نخواهم آورد..."



"... بگذار تا شیطنت عشق،
چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید.
هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد.
اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن..."




"... من رقص دختران هندی را بيش‌تر از نماز پدر و مادرم دوست دارم.
چون آنها از روی عشق و علاقه می‌رقصند،
ولی پدر و مادرم از روي عادت نماز می‌خوانند..."

"... به سه چيز تکيه نکن!
غرور، دروغ، و عشق.
آدم با غرور می‌تازد،
با دروغ می‌بازد،
و با عشق می‌ميرد..."



"... خدایا!
به هر کس که دوست می‌داری بیاموز که :
عشق از زندگی کردن بهتر است.
و به هر کس که دوست‌تر می‌داری بچشان که :
دوست داشتن از عشق برتر است!..."


"... دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،

اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش است

و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد،

دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد..."

"... عشق با شناسنامه بي‌ارتباط نيست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر مي‌گذارد.

اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي‌كند

و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست..."




"... تواناترین مترجم کسی است که :
سکوت دیگران را ترجمه کند!
شاید سکوتی تلخ،
گویای دوست داشتنی شیرین باشد..."




"... عشق بی ایمان یک جوشش غریزی کور است

و کشش نیازی که طبیعت بر ساختمان آدمی تحمیل کرده است .

ایمان بی عشق ، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان،

اسارت در خود . ایمان بی عشق یک تعصب کور است

و عشق بی ایمان کوری متعصب . عشق بی ایمان ،

های و هویی است

برای هیچ، و عطشی به سوی سراب،

و شتابی دیوانه‌وار به سوی فریب و دروغی که آن را نمی‌شناسی،

مگر به آن برسی، و چون به آن رسیدی،

هم‌چون سایه‌ای محو می‌گردد

و جز خاکستر یاس و بیزاری و نفرت چیزی بر جا نمی‌ماند.

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست

و چون هست شد، نیست می گردد.

این عشق با وصال پایان می‌گیردد،

و آن عشق با وصال آغاز، و..."




"... عشق یک جوشش کور است وییوندی ا ز سر نابینایی .

اما دوست داشتن پیوندی است

خوداگاه و از روی بصیرت وز ایمان .

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد

و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است

و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک

روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد .

عشق در غالب دلها در شکلها و رنگهای تقریبا

مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مضاهر مشترکی است

اما دوست داشتن در هر زمانی جلوه ای خاص خویش

را دارد و از روح رنگ می گیرد وچون روحها بر خلاف غریزه ها

هر کدام رنگی و ارتفاعی و جلوی و طعم و عطری دارند

ویژه خویش می توان گفت که به شماره هر روحی دوست داشتنی است .

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست

و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد

اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

و بر آشیانه غبارش روز روزگار را دستی نیست ...

دوست داشتن چنان در روح غرق است

و گیج وجذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.

عشق طوفانی و متلاطمو بو قلمون صفت است

اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقاراست و سرشار از نجابت .

عشق با دوری نزدیکی در نوسان است .

اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود

و اگر تمام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید

و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز " زنده و نیرو مند می ما ند .

اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست..."

"... در روزگار جهل، شعور خود جرم است،

و در جمع مستضعفان و زبونان ، بلندی روح و دلیری دل،

و در سرزمین غدیرها، به تعبیر بودا، خود جزیره بودن گناهی نابخشودنی است.

ای دوست، نه هر چه درست و صواب بود ، روا بود

که بگویند و نباید بر بحری افکنیم خود را که ساحل‌اش پدید نبود

و چیزها نویسیم بی‌خود که چون واخود آییم بر آن پشیمان باشیم و رنجور.

به قول (شاندل) کسی می‌تواند در پای عشق بمیرد،

که پیش از آن زندگی در پیش چشمهایش مرده باشد..."



"... علی‌ گفته‌ است‌ که‌: "گروهی‌ بهشت‌ می‌جویند،

اینان‌ سود‌جویان‌اند و طماع‌،

گروهی‌ از دوزخ‌ بیم‌ دارند و اینان‌ عاجزند و ترسو،

و گروهی‌ بی‌طمع‌ بهشت‌ و بی‌بیم‌ دوزخ‌اش‌ می‌خواهند عشق‌ بورزند،

و اینان‌ آزادگان‌اند و آزاد". عشق‌ چرا؟

عشق‌ تنها کار بی‌چرای‌ عالم‌ است‌، چه‌، آفرینش‌ بدان‌ پایان‌ می‌گیرد،

نقش‌ مقصود در کارگاه‌ هستی‌ اوست‌.

او یک‌ فعل‌ بی‌برای‌ است‌.

غایت‌ همه‌ غایات‌ عالم‌ "برای‌" نمی‌تواند داشت‌..."



"... آری‌، در این‌ بازار،

سوداگری‌ را شیوه‌ای‌ دیگر است‌،

و کسی‌ فهم‌ کند که‌ سودازده‌ باشد

و گرفتار موج‌ سودا،

که‌ همسایه‌ی‌ دیوار به‌ دیوار جنون‌ است‌!

و چه‌ می‌گویم‌؟

جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانه‌ی ناآرام خطرناک است

که در کوه خاره می‌افتد و مثل موم‌ نرم‌اش‌ می‌کند،

و در برج‌ پولاد می‌گیرد و شمع‌ بیزارش‌ می‌سازد.

و وای‌ که‌ چه‌ شورانگیز و عظیم‌ است‌ عشق‌ و ایمان‌!

و دریغ‌ که‌ فهم‌های‌ خو کرده‌ به‌ اندک‌ها و آلوده‌ به‌ پلیدی‌ها،

آن‌ را به‌ زن‌ و هوس‌ و پستی‌ شهوت‌ و پلیدی‌ زر و دنائت‌ زور و…

و بالاخره‌ به‌ دنیا و به‌ زندگی‌اش‌ آغشته‌اند! و دریغ‌!

و دریغ‌ که‌ کسی‌ در همه‌‌ی عالم‌ نمی‌داند که چه می‌گویم؟

که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند.

که‌ آدمیان‌ عشق‌ خدا را می‌شناسند

و عشق‌ زن‌ را و عشق‌ زر را و عشق‌ جاه‌ را و از این‌گونه‌…

و آنچه با من است، نه، آنچه من‌ با اویم‌، با این‌ رنگ‌ها بیگانه‌ است‌،

عشقی‌ است‌

به‌ معشوقی‌ که‌ از آدمیان‌ است‌… اما… افسوس‌ که‌… نیست‌!

معشوق‌ من‌ چنان‌ لطیف‌ است‌

که‌ خود را به‌ "بودن‌" نیالوده‌ است،‌

که‌ اگر جامه‌ی‌ وجود بر تن‌ می‌کرد، نه‌ معشوق‌ من‌ بود.

معشوق‌ من‌، رزاس من‌، موعود بکت‌، "گودو"‌ی بکت‌ است‌،

منتظری‌ که‌ هیچ‌ گاه‌ نمی‌رسد!

انتظاری‌ که‌ همواره‌ پس‌ از مرگ‌ پایان‌ می‌گیرد،

چنان‌ که‌ این‌ عشق‌ نیز… هم‌!..."

 



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 937
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

سعي كنيد آن چيز ي را كه دوست داريد بدست اوريد،

وگرنه بايد آن چيز ي را كه بدست مياوريد دوست بداريد.

دنيا هم به آدمهاي خوش بين نياز دارد هم

به آدمهاي بد بين چون افراد خوش

بين هواپيما ميسازند،افراد بدبين چتر نجات!

اگر زیستن را دوست داشتم

هرگز به هنگام به دنیا امدن نمی گریستم

یادت باشد زمین گرد است هر وقت احساس کردی

به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی!!

فرشتگان روزی از خدا پرسیدند :

بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت :

غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق

من که خوب می شناسمش

تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی کند؟؟؟؟؟؟؟

آدم های دنیای من،
فعل هایی را صرف می*كنند كه
برایشان صرف داشته باشد!

پیش از آنکه بالا رفتن از نردبان موفقیت را شروع کنید،
ابتدا مطمئن شوید که نردبان را به ساختمان مناسب تکیه داده اید

انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگردد
نه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود

فریادهامرده اندسکوت جاریست

تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است

می گویندخداتنهاست

ماکه خدانیستیم پس چراازهمه تنهاتریم!

همه دوست دارند به بهشت بروند ،

ولی کسی دوست ندارد بمیرد

 



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 883
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي

 

بکوبید تا در باز شود

بپرسید تا جواب بگیرید

بیاندیشید تا خلق کنید

بخواهید تا به شما داده شود...



کاش خدا سه چیز را نمیافرید عشق, غرور , دروغ
چون عشق هنگام غرور به انسان دروغ می گوید







عقل در دانستن نیست در به کار بستن است
که خردمندانه زندگی کردن نتیجه ی به کار بستن هاست نه دانسته ها........




آسمان فرصت پرواز بلندی است

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی



ما زنده به انيم كه ارام نگيريم
موجيم كه اسودگى ما عدم ماست. . .

سکوت گاه هزاران معنا در بر دارد که از گفتن به دست نمی آید ( منتسکیو )



هر وقت دلت گرفت و از زندگی سیر شدی...... یک دقیقه چشماتو ببند و خودتو داخل یک قبر تنگ و تاریک 2 متر زیر خاک تصور کن........



خدايا كمكم كن كه هر آنچه مي شكنم، دل نباشد.




ادب آیینه عقل است.




دوستی را از کویر باید آموخت که به عشق خورشید از دریا دور مانده است




زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست...
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود...
صحنه پیوسته بجاست...
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

براي دنيا ممكنه تويك نفر باشي ولي براي يك نفر ممكنه به اندازه ي دنياارزشداشته باشي



گرمترین احساست را نصیب کسی کن که در سردترین لحظات به یاد توست...



عظمت باید در نگاه تو باشد نه به انچه می نگری



هیچ اگر سایه پذیرد، من همان سایه هیچم...

نیکبخت آن است که ازحال دیگران پند گیرد

و بدبخت آن که از حال او پند گیرند

ادب در گراني است به هر كس ندهند
پر طاوس قشنگ است
به كركس ندهند

 

نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمي خواهم بدانم
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
وليکن بسیار مشتاقم
که از خاک گلويم سوتکي سازد
بدست طفلکي گستاخ و بازيگوش

او يکريز و پي در پي

دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان
آشفته و آشفته تر سازد
بدين ترتیب تاوان سکوت وانتقام
اختناق مرگبارم را !

مرغ بهشتي فقط در دستان

كسي مي آرامد كه در چنگش نگيرد

جان بري

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
.::زنده یاد حسین پناهی::.

اگر فردی 2 بار اشتباه کرد آن را ببخش

اما آگر بار سوم اشتباه کرد دیگر با ان برخورد کن



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 663
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : كريم شريفي
جملات عارفانه و پند آموز و حكيمانه از بزرگان

"هرچه كه به دست مي*آوريم، ثمره*ي ديدگاه*ها و تلاش*هاي گذشته است"



یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن
يا به اندازه ای که تلاش میکنی
آرزو کن...


بخوان تا خوانده شوی


هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم


تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم


"عمل، بيان قدرت عشق است"

"اگر روحيه خود را از دست بدهيم

بزرگترين قدرت دنيا هم نمي تواند ما را نجات دهد."




"دنیا هم به آدم های بدبین نیاز داره هم به آدم های خوشبین ،

آدم های خوشبین هواپیما می سازند و آدم های بدبین چترنجات."





"نیک نامی از کمربند زرین بهتر است."


"انديشه هاي امروزتان، به كاميابي شما در آينده مي انجامند"

 

 

"از دست دادن اميدي پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است."


"در اين دنيا از دو راه مي توان موفق شد؛ يا از هوش خود و يا از ناداني ديگران"


"الگوي انساني شما هر چه بزرگتر باشد، سرنوشت زيباتري در برابر شماست"


"خوشبختی ربطی به دارائی ,توانائی و آوازه ندارد."


"با شكست*ها و پيروزي*هاي خود، شاد باشيد. بكوشيد در بازي*ها، برابر نشويد، بهتر شويد."


"اگر از آنچه كه شده*ايم، شادمان نيستيم، پس بودن*مان را بايد دگرگون سازيم."


"هر چیزی که امروز داریم زمانی دست نیافتنی بود."

 

 

"سه جمله براي دستيابي به موفقيت:

1) بيشتر از ديگران بدان

2) بيشتر از ديگران كار كن

3) كمتر از ديگران توقع داشته باش
"

" نهفته ترین اسرار ذهن چیزی است که می توان آن را به هشیاری درآورد."


"به سوی خوشبختی دیگران بروید تا راه خوشبختی خود را نیز هموار کنید."


"مردان بزرگ تنها محصول ذهن خود را بدست می دهند."




ای خواجه چه گردی که شب قدر بدانی
هرشب شب قدر است اگر قدر بدانی



چشم ها را باید شست***جور دیگر باید دید!!!

تا خدا بنده نواز است
به خلقم چه نیاز
می کشم ناز یکی
تا به همه نازکنم


فکرنکن روو به غروبه زندگی / اگه عاشق باشی ، خوبه زندگی
به امید دیدار ...

هر آرزويي بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسيد.

بکوش تا در مورد هر چیزی، چیزی بیاموزی
و در مورد یک چیز همه چیز را بیاموز ( تامی هاکسلی)



خدا رو شکر می کنم که امروز هم به من اجازه زندگی کردن و یاد گرفتن رو داد


سه چیز به راحتی بدست نمی یاد


سرعت
امنیت
هزینه کم

تا کی باید دنبال هزینه نکردن در جایی باشیم که باید هزینه کنیم؟؟؟

 

برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد , آنها معتقدند,
یا راهی خواهیم یافت
یا راهی خواهیم ساخت

بلندی جهان به کوتاهی عمر ماست!

اموزه های کوروش کبیر

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.

کوروش بزرگ

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها

-یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی
غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.(تولستوی)


اگر می*خواهید در زندگی دوستان وفادار و یاران غمخوار داشته*باشید،
کم و خیلی دیر با مردم دوست شوید .(هرشل)

دوست داشتن کسانی که دوستمان می*دارند کار بزرگی نیست،
مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم ...
(حضرت عیسی مسیح)

هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست
که کسی انسان را دوست بدارد.
من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد
محبت کسی هستم, مثل این بوده است
که دست خداوند اعلام را بر شانه خویش احساس کرده ام...
(چارلز مورگان)

كلاغ و طوطي هردو زشت بودند و آزاد ،

طوطي پيش خدا رفت و التماس كرد و زيبا شد.
حال طوطي در قفس است و كلاغ هميشه آزاد

تمام شان و عظمت انسان در فكر است.

آنگاه که شب فرا رسيد و همه پديدگان فرو خُفتند

ابردرياها به پا مي خيزند، آيا تو هم بر مي خيزي ؟




دشمن ابزار نابود ساختن آدمي را ،

در درون سراي او جست و جو مي کند.




آنگاه که نمي دانم چه مي گويم ،

جز راستي چيزي بر زبانم جاري نيست.



براي ماندگاري ، رويايي جز پاکي روان نداشته باش.




پيرامونيان ما چه بخواهيم و يا نخواهيم

بر انديشه هاي ما اثر خواهند گذاشت.



آرمان و انگيزه هويدا ،

ويژگي آدم کار آمد است.



انديشه و انگاره بيمار آينده را تيره و تار مي بيند.




ديدگاه خوب مردم ، بهترين پشتيبان برگزيدگان است.




خود را براي پيشرفت مردم ارزاني دار تا مردم پشتيبان تو باشند.




آنگاه که سنگ خويشتن را به سينه مي زنيد

نبايد اميد داشته باشيد همگان فرمانبردار شما باشند.



گفتگو با آدميان ترسو ، خواري بدنبال دارد.




دوستان فراوان نشان دهنده کاميابي در زندگي نيست ،

بلکه نشان نابودي زمان ، به گونه اي گسترده است.



آدمي مي تواند بارها و بارها

به شيوه هاي گوناگون قهرمان شود.



اگر دست تقدير و سرنوشت را فراموش کنيم

پس از پيشرفت نيز افسرده و رنجور خواهيم شد.



آنکه پياپي سخنتان را مي برد ،

دلخوش به شنيدن سخن شما نيست.



انديشه و انگاره اي که نتواند آينده اي

زيبا را مژده دهد ناتوان و بيمار است.



کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران

بيشتر به کشور آسيب مي رسانند.



مرداني که بيشتر از جايگاه و هنجار زنان

پشتيباني مي کنند خود بيشتر از ديگران به نهاد زن مي تازند.



اندرز جوان بايد کوتاه ، تازه و داستان وار باشد.




هرگز هنگام گام برداشتن به سوي

آرمان بزرگ ، نگاهت به آناني

که دستمزد خويش را پيشاپيش مي خواهند نباشد !

تنها به توانايي هاي خود انديشه کن.


نماز عشق ترتيبي ندارد چرا که با نخستين

سر بر خاک گذاردن ، ديگر برخواستني نيست.



آدم خودبين ، چاره اي جز فرود آمدن ، ندارد.




يکي از بزرگترين خوشبختي ها ،

خدمت بيشتر به مردم است.



سرپرستاني که از ارزش سربازي مي کاهند ،

و پدر و مادراني که ،

پيشدار ميهنداري فرزندان خويش مي شوند ،

به کشورشان پشت کرده اند



يک آموزگار مي تواند با رفتار

و گفتارش کشوري را دگرگون سازد.



پيامد دانايي ، پذيرفتن بار ساماندهي ديگران است.




آدمهاي پاک نهاد درهاي وجودشان

را پس از ناسپاسي مي بندند نه پيش از آن.



اگر ديگران را با زيباترين

منشها و صفات بخوانيم چيزي

از ارزش ما نمي کاهد بلکه

او را دلگرم ساخته ايم آنگونه باشد که ما مي گويم.



با گفتن واژه هايي همانند نمي توانم !

و يا نمي شود ! هر روز پس تر مي رويد.



به آرزوهايي خويش ايمان بياوريد و آنگونه

نسبت به آنها بانديشيد که گويي بزودي رخ مي دهند.


آنکه مدام به کار ديگران سرک مي کشد

و کنجکاو است تا ببيند آنها چه مي کنند

مانند سايه ايي بر ديوار است

که مدام بدنبال ما مي دود بدون

آنکه از خود اختياري داشته باشد.



آنکه دوستي

و همسر خواهي خويشرا

اينچنين بازگو مي کند :

بدنبال نيمه ديگر خود هستم.

براستي نيمه خود را نيز گم خواهد نمود.



اگر شما به مشکلات پشت کنيد سختي ها هيچگاه

به شما پشت نخواهند نمود بهترين راه ،

مبارزه پيگير و هميشگي با سختي هاست.



سنگيني يادهاي کوچک و سياه

را با تنهايي دو چندان مي کني ...

به ميان آدميان رو و در شادماني آنها سهيم

شو لبخند آدميان انديشه هاي سياه

را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود.



ياد اشک و شيفتگي ، آويزه خاموش دلهاست.




براي ربودن دل آدميان بايد

بر هم پيشي گرفت و اين زيباترين آورد زندگي است.



جز ناميدي و افسردگي هيچ بن بستي در زندگي آدمي نيست.




هيچ گاه از داشتن دشمن نترس ،

از انجام ندادن درست آرمان هاي خويش بترس.



مادر و پدر ، زندگيشان را با فروتني به فرزند مي بخشند.




بي مايگي و بدکاري پاينده نخواهد بود ،

گيتي رو به پويندگي و رشد است .

با نگاهي به گذشته مي آموزيم آدميان،

اشتباهاتي همچون : برده داري ،

همسر سوزي و ... را رها نموده است ،

خردورزي ! آدمي را پاک خواهد کرد.



همواره تنهايي ، توانايي به بار مي آورد.




براي پرش هاي بلند ، گاهي نياز است چند گامي پس رويم.




هنرمندان ناب ، هر روز در برابر ديدگان مردم نيستند.

تمام شان و عظمت انسان در فكر است.


هر آرزويي بدون پژوهش و تلاش

، به سرانجام نخواهد رسيد.

براي خودت زندگي کن و براي

ديگران زندگي باش .....




"تلاش نکن خودت را با القاب بزرگ جلوه دهي،

تلاش کن بيشتر بياموزي و با فکر و عمل ثابت کني"

متخصص کسی است که موضوع ساده یی را چنان پیچیده

کند که باورت شود که پیچیدگی موضوع تقصیر توست! ویلیام کاسل
اگر تلفن زنگ نزنه، منم!- جیمی بافه (خواننده ی امریکایی)
شاید کره ی زمین جهنم کره یی دیگر باشد! آلدوس هاکسلی
بارزترین دلیل این که موجودات هوشمند

در کهکشان زندگی می کنند این است که هرگز
نکوشیده اند با ما تماس بگیرند! بیل واترسن

نمی توانی همه چیز داشته باشی. کجا جایشان می دهی؟! استیون رایت
دشمنان خود را دوست داشته باش. دیوانه شان میکند! لی.دی ایست
به امید آن که دوست دارانمان دوستمان

بدارند و آن ها که دوستمان ندارند،

خداوند قلبشان راتغییرجهت دهد.

اگر نتوانست قلبشان را تغییرجهت دهد،

مچ پایشان را
تغییرجهت دهد تا آنان

را از لنگیدنشان بشناسیم! دعای ایرلندی
منو به هوس نینداز.

راهشو خودم بلدم!

ریتا لی بران
زندانی جنگی کسی است که در کوشش

خود برای کشتنتو ناموفق بوده است

واز تو میخواهد اورا نکشی! وینستون چرچیل
عادت داشتم غذاهای طبیعی مصرف کنم تا این که

دریافتم خیلی ها به دلایل طبیعی میمیرند! ناشناس
خداوندا! مرااز دانستن چیزهایی که نیاز به دانستن

آن ها ندارم حفظ کن. مرا حتی
حفظ کن از این که بدانم چیزهایی دانستنی هستند که من نمی دانم.

همچنین

مرا حفظ کن تا ندانم که تصمیم گرفته ام

چیزهایی را ندانم! داگلاس آدامز

يك : دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ،

بلكه به خاطر شخصيتي كه من در هنگام بودن با تو پيدا مي كنم
دو : هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي

كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود
سه : اگر كسي تو را آن گونه كه مي خواهي دوست ندارد ،

به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد
چهار : دوست واقعي كسي است كه دست هاي

تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند
پنج : بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه

د ر كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد
شش : هرگز لبخند را ترك نكن . حتي وقتي ناراحتي .

چون هر كس ممكن است عاشق لبخند تو شود
هفت : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي ،

ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي
هشت : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست

وقتش را با تو بگذراند ، نگذران
نه : شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد

نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب

را . به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي
ده : به چيزي كه گذشت غم نخور ،

به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن
يازده : هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند .

با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب

باش كه به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني
دوازده :خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود

را مي شناسي قبل از آن كه شخص ديگري

را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد
سيزده : زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ،

بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري

 

 نصایح حکیمانه

جواب سلام را با علیک بده

 

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار،

مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ،

یک جوری ، یک جایی به تو باز می گردد:


جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب ترس را با جرأت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب زشتی را به زیبایی،
جواب توهم را به روشنی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب همدلی را با رازداری،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب اعتماد را بی ریا،
جواب بی تفاوت را با التفات،
جواب یکرنگی را با اطمینان،
جواب مسئولیت را با وجدان،
جواب حسادت را با اغماض،
جواب خواهش را بی غرور،
جواب دورنگی را با خلوص،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دلمرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،

عمیقاً به طبیعت بنگرید ،

پس از آن است که همه چیز را بهتر درک خواهید نمود.
"آلبرت اینشتین"

تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

 



:: موضوعات مرتبط: جملات عارفانه بزرگان. , ,
:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 شهريور 1394 | نظرات ()